بیست و سه ساله است و از تبارکردهای ترکیه. در پنج سالهگی به همراه خانوادهاش ترک دیار کردهاست و ساکن سوئد شدهاست. بهمین دلیل، سوئدی را چون بومیان بدون اشکالی تلفظ میکند. او موقتن جانشین نظافتچی ادارهی ماست که به مرخصی رفتهاست. جوان است. از زیبائی شرقی نیز بی بهره نیست. صمیمی است و حراف و زودجوش، بخصوص که در میان جمع، به من خارجی تبار نیز برخورده است. از همان روز اول که اوسا، نظافتچی پیر و قدیمیمان، او را به من معرفی کرد، احساس خودیتی کرد، با من و فردایش به محض دیدار سلامم کرد.
روز بعد، من و همکارم که برای خوردن قهوه وارد رستوران اداره شدیم، سر میزی که ما معمولا می نشینم، نشسته بود و ساندویچش را سق میزد. چون جوانان نیمه سرکش و خشن سوئدی، بستهی سیگارش و تلفن همراهش روی میز بود. بمحض دیدن کریستر، از او پرسید که نشستن او در کنار میز ما، مزاحمتی ایجاد نمیکند؟
کریستر حاضر جواب و بذله گو، گفت:
نه اصلن! چنانچه دوستانی دیگری هم داری، لطف کرده و آنها را هم به میز ما دعوت کن!
از روز به بعد معمولا دخترک، مصاحب ما بود در مدت نیم ساعت استراحت بامدادیمان.
سرفههای تندش، نشان از مصرف زیاد سیگارش بود. تا لقمهاش تمام میشد، فنجانی دیگر قهوه میگرفت و راهی بیرون میشد برای کشیدن سیگار.
روزی پاکت سیگارش را برداشتم و نگاهی کنجکاوانه به نوشتهی روی پاکتش کرد که با حرف شمارهی ۱۸ نوشته بود» کشیدن سیگار احتمال ابتلای به سرطان را افزایش میدهد».
از دخترک پرسیدم که آیا این اخطار را دیدهاست؟
با اشارهی سر تأییدی کرد که دهانش پر بود.
طرف دیگر پاکت سیگار نوشتهای بود با فونتی درشتتر بدین مضمون «بسیاری افراد که بدلیل کشیدن سیگار، بسیار زودتر از موقع معمول میمیرند!
از دخترک پرسیدم:
تو قصد خودکشی داری؟
دخترک متعجبانه جواب داد که چرا چنین سوالی میکنم!
نوشته را مقابل صورتش گرفتم.
جوابش چیزی معادل آها بلهی خودمان بود که مؤدبانه معنای» دست از سر کچلم بردار» است.
از قیمت هر پاکت سیگار خبری گرفتم که گفت هر بستهاش را ۳۸ کرون میخرد و روزی هم یک بسته مصرف میکند.
او با کریستر مشغول حرف زدن بود. من تلفن همراهم را بیرون آورده و هزینهی مصرف سالیانهِی دودکردناش را محاسبه کردم. موبایلم را مقابل صورتش گرفتم.
نگاهی به رقم ۱۳۸۷۰ کرون کرد و پرسید که چی؟
گفتم هزینهی مصرف سالیانهِی سیگار کشیدنات است، به اضافهی خطرات زودتر ترک دنیا کردنات که زمانش را نمیشود محاسبه کردم.
سیگار و فندک و موبیالش را برداشت و در حال ترک کردن ما گفت:
گویا امروز بدون مراجع بودهئی که یقهی مرا چسبیدهئی!
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟