وقتی عاشق میشوی
ای وای! وطن وای! وطن وای! وطن وای! ای وای وطن وای!
۱۳۴۶/۱/۲۶
آفتاب پریده رنگ غروب
بر سربام خانهها سرزد
درمیان حباب تیرهی خویش
به افقهای دور تر سر زد
میگشایم دو چشم و میبینیم!
چه غروبی! غروب غمگینی!
نه در این جا نشان زشاخ گلی!
نه طلوع و نشان پروینی!
غروب در دیار غریب؛ آنجا كه مردمانش، همه بیگانه و آداب و رسومشان همه دیگر گونه است، واقعا غم انگیز است. تیرهگی شب، به زودی چادری به روی همهی زیبائیهای طبیعت خواهد كشید، راهی جز بازگشت، به درون خانهای كه بیشباهت به قبر نیست، باقی نخواهد گذشت. و در آن جا، نیز همه چیز یاد آور دوستان و آشنایانی است كه راهی به سویشان نداری، جز درعالم رؤیا .
این دیار شهری است دردل كوههائی زشت و بلند، كه چون دیوارهای بلند زندان*، احاطهاش كردهاند، با ساختمانهائی ساخته شده از سنگ و گچ. گویا معمارانش با تمام قوا كوشیدهاند، تا هرچه بیشتر آنها را زشت بسازند و هیچگونه اثری از زیبائی در آنها نیافرینند. و اسمش كازرون است در ۱۱۰ كیلومتری جنوب شیراز و بهاری واقعا زیبا دارد. ولی امان ازگرمای تابستانش كه به زودی فراخواهد رسید.
اینجا تبعیدگاهی است برای من كه به همراه دیگران و برای احقاق حقمان، نیمه اظهار وجودی كردیم و خواستیم شاید به توانیم بعد از مدتها اجحاف، حقوق از دست رفتهمان را بازستانیم. و چه خوب بما دادند، حقمان را، آب خنك خوردن در كازرون و نوزده نقطه ی دیگر از این خراب آباد، كه دیگر همکاران معترض بدانجا فرستاده اند.
میبخشی كه سلامم را فراموش كردم و همین طور جسارتم را كه بخود اجازه دادم مزاحمت شوم. انگیزهاش تنهائی است و غریبی و اجحاف. اجحافی كه روزی مبدل به آتش خواهد شد و همه چیز و همه كس را خواهد سوخت، تا دنیای بهتری بر بروی سوختهها ایجاد كند.
تقاضا دارم از تبعیدم برای هیچ كس حتی نزدیكان و فامیل سخنی نگوئی كه جز ناراحتی برای خانوادهام چیز دیگر ی نخواهد داشت.
آرزوی سلامتیت را دارم
* كازرون، برخلاف توصیفی که آن زمان از آن کردهام، اصلا شهرزشتی نیست به خصوص زمانی نارنجها گل كنند و فضای شهر پرشود از بوی مست كنندهی بهارنارنج.
* توصیف آن چنانی من از كازرون ناشی ازظلمی بود كه بر من روا داشته بودند و دوریم از دختری كه با همهی وجودم دوستش میداشتم/ میدارم و تاسفم، ناشی از محرومیتم بود ازشركت در كلاسهای درس دانشكدهام.
* سالها درهمان خانههای ساخته شده از سنگ و گچ زیستیم. اولین ثمرهی عشقمان نیز درهمان نوع خانه در خوردموج و دیّر رشد كرد. ولی نه در كازرون كه در كناره ی خلیج همیشه فارس و محروم بودیم ازهمهی وسائل معیشت. درعوض همراه با مردمانی بودیم گرم و مهربان و حق شناس.
*با انقلاب همه چیز سوخت ولی متاسفانه بر سوختهها، دنیا بهتری نتوانستیم بنا كنیم و باز در به همان پاشنه میچرخد و شاید هم بدتر.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟