به وطن بازگشتهام. در تهرانم. پس از دیدار كـوتاهی با عزیزان راهی جزیرهی كیش میشویم. هواپیما اوج میگیرد. سر میهماندار با نام خدا و بینانگذار جمهوری اسلامی و رهبر كنونیاش، خودش را معرفی میكند. مسافر بغلدستی من، كه مرا با او آشنائی پیشین نیست، با لهجهی غلیظ تركی و به تمسخر میپرسد: خلبان آقای خامنهئیست؟ و فحش ركیكی نثارش میكند و بعدن اضافه میكند كه» ارتشی بوده است و به افتخار بازنشستهگی نائل شده است. و ادامه میدهد كه «نذركرده بوده اگر از دست آنها رهائی یابد، همسرش به سفر كیش میهمان كند» و حال به سوی كیش در پرواز است.
به كیش وارد میشویم. پس از 32 سال. آن وقتها كیش طوری دیگر بود. فقط مردم بومی بودند و قصرهای نیمه ساختهی شاه و وزیر دربارش، اسدالله علم. و ما را بدانجا راهی نبود. توقفمان نیز بسیار كوتاه بود كه مسافر هواپیمای پستیئی بودیم كه مرسولات پستی جنوب را به آنجا میبرد. دخول به جزیره هم مستلزم اجازه ی مخصوص بود كه تحصیلش نیز غیر ممكن نبود. ولی ما نه فكرش را كرده بودیم و نه فرصتش را داشتم. به هنگام ترك جزیره، از بالا عكسی ازكاخها گرفتم به عنوان یادگار، كه هنوز هم باقی است.
بعدها كیش تبدیل شد به جزیرهی توریستی و مسافران اروپائی هر هفته با هواپیمای كنكورد فرانسوی بدانجا میآمدند برای تفریح. كازینو بود و دیگر اماكن تفریحی كه محل در آمدی بود برای وطن كه با انقلابمان مبدلش كردیم به آنچه امروز هست. حال مردم ما، البته آنان كه توانائی مالیاش را دارند، برای تفریح راهی دبی میشوند و پولهای باد آورده را خرج اتینا میكنند. میگویند بسیاری آنچنان اماكنی كه در كیش اجازه ی فعالیتشان نیست، در دوبی با پول آقازاده ها اداره میشود.
كیش با هوای حارهئیاش و دریای لاجوردی رنگش مرا به سالهای دوری برد كه در آنسوی شمالی خلیج فارس، هرجا و هر وقت دلم میخواست، تن به دریا میزدم و معارضی هم نداشتم جز بومیهای مهربان منطقه، كه نگران سلامتی من بودند و زمانی كه از اسم ورسمم مطلع میپ شدند، نفسی به راحتی كشیده و با اضافه كردن، بخشدار خومونیه، دنبال كار خویش میرفتند.
در كیشم. دخترم كه پس ازشانزده سال به زیارت مام وطن برگشته است، هوس تن به آب زدن دارد. او دوست دارد كه همه باهم باشیم، با من و مادرش و صد البته مردی كه دوستش میدارد. ولی چون این امر در این سرزمین جرء محالات است، از آبتنی چشم میپوشد، صفایش را به لقایش میبخشد. شلوارشان را بالا میزنند و دست در دست وارد دریا میشوند. كسی به آنان اسكله را نشان میدهد. تا آخر اسكله پیش میروند و از این كه من آنها را همراهی نكردهام دلخور میشود.
عكسهائی از آنان میگیرم تا با خود به سوئد ببرند و كیش زیبا را به دوستانشان معرفی كنند.
به دفتر هتل مراچعه میكنم و نشانی پلاژی را میگیرم كه مختص خارجیان و ایرانیان مقیم خارج است. متصدی اطلاعات میگوید:
از سال پیش پلاژها را تعطیل كردهاند. یعنی :
آن سبو بشكست و آن پیمانه ریخت.
علتش را میپرسم.
سری تكان میدهد و میگوید:
بما دلیلی ارائه نمیشود. فقط دستورات است كه ابلاغ میگردد.
کیش ۲۸ اكتبر ۲۰۰۴
دیدار از کیش
2007/03/20 بدست محمد افراسیابی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟