کسی گلایه میکرد از تغییرات جوی و میگفت:
چند روز پیش کولرمان روشن بود ولی امروز بخاری روشن کردهایم.
رندی گفت:
خدا پیر شده است و رشتهی ادارهی کون و مکان از دستش خارج. به خدای تازهای نیازمان هست.
گفتم:
در پیری خداوند شکی نیست. ولی خرابی کون و مکان نه ناشی از پیری او که محصول خرابکاری ما آدمیان دو پا است.
جائی، سالیانی دور خوانده بودم که:
آلوده ساختن محیط زیست توسط انسان، از زمانی آغاز شد که انسان اولیه خودش را در رودخانهی جاری در دامنهی کوه غاری که در آنجا میزیست، شستشو داد.
و به این فکر افتادم که داستان ما و آلودهکردن محیط زیست اطرافمان، همان داستان نادانی است که سعدی بیانش کرده است:
یکی بر سر شاخ بن میبرید/ خداوند بستان نظر کرد و دید
بگفتا که این مرد بد میکند/ نه بر کس، که بر نفس خود میکند.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟