با خواندن این نوشته داستان حسن بیادم آمد و مسافرتش به اروپا بهمراه گروهی از مدیران شرکتی برای عقد قرارد خرید به اروپا. آن روزها من به عنوان مامور در شرکتی دولتی کار میکردم و حسن که نام خانوادهگیش فراموشم شده است کارشناس ادارهی حسابداری آن شرکت بود. بین او و کارمندان بخشی که من در آنجا مامور بودم، رفاقتی بود. دوستش که تحصیلکردهی آمریکا بود، دلی در گروی انقلاب نداشت و علنی به همه بد و بیراه میگفت. نهایت نیز کارش را ول کرد و رفت دنبال تجارت. حسن عقاید چپی داشت و باورمند به انقلاب. مدیران شرکت که هر از گاهی برای عقد قراردادی راهی اروپا میشدند، این بار حسن را نیز با خود برده بودند.
زمانی که حسن از سفر برگشت بدیدار ما آمد. از او پرسیدم:
خب! تعریف کن! اروپا خوش گذشت؟
خندهای کرد و جواب داد:
در واقع بله. چون من هرگز اروپا را ندیده بودم. مسافرت هم که مجانی بود ولی با «سرخو» بودن و این جوجه انقلابیهای از آمریکا بازگشته، سفر بیدردسری نبود که همیشه زیر ذرهبین بودیم. همین که هواپیما از مرز خارج شد، سرخو گفت:
بهتر است آمادهی نماز شویم!
اعتراض همراهان که تا ایتالیا راهی نیست و زمانی که به آنجا برسیم کلی وقت برای ادای نماز باقی است داریم. ولی سرخو ول کن نبود و استدلالش این بود که «امام نمازشان را در هواپیما خواندند» پس مانعی ندارد. دستور اذان صادر شد. مومنین برایساختن وضو جلوی توالتها صف درازی تشکیل دادند. نماز ظهر و عصر در هواپیما خوانده شد.
اوایل شب که وارد سرسرای هتل شدیم. صدای موسیقی کرکنندهی دیسکو فضای سرسرای هتل را پر کرده بود. قیافههای ما خودش تابلو بود با ریش و پشم. همهی چشمها بسوی ما دوخته شده بود. سرخو نگاهی به اطراف کرد و گفت:
عجب جای جالبی برای اقامهی نماز! نماز مغرب و عشا را همین جا بپا خواهیم کرد. پس از اینچکینگ، وسایلمان در اتاق هایمان گذاشته و دسته جمعی به سرسرای هتل برگشتیم.
موذن اذان را شروع کرد. مسافران همه هاج و واج به ما نگاه میکردند که پشت سر هم ایستاده بودیم. نماز که شروع شد تقریبن همهی کسانی که داخل دیسکو بودند، به نظارهی ما آمدند که در وسط سرسرا، دولا راست میشدیم. نهایت مرد میان سال مستی، برابر پیشنماز ایستاد به تقلید از دولا راست میشد، پشت به مکه. حرکات او کرد. صدای قهقه سالن را پر کرده بود. هرکس چیزی میگفت. مرد به سجده که رفت دیگر توانائی بلند شدن را نداشت. با شکم روی کف سرسرا خوابیده بود و دست و پای خود را به زمین میکوفت. نماز تمام شد. ولی فردا هرکسی نمازش به فرادا خواند.
« خرمشهر
صدور انقلاب
2008/06/12 بدست محمد افراسیابی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟