تنهايی و بیکاری حوصلهام را به سرآورده است. نه کاری دارم، که انجامش دهم و نه مصاحبی که با او صحبتی کنم. تابستان است و همکارانم در مرخصی. من زودتر یعنی در بهار خودمان تقاضای مرخصی نسبتا طولانیای کردم و روانهی وطن شدم. ایام عید بود و هوا معتدل. چند سالی هم بود که سعادت دیدار عزیزان و یاران نصیبم نشده بود. حال و احوالم تعریفی نداشت. تاریکی زمستان و تنهایی، دمار از روزگارم به در آورده بود. دکتر میخواست خانه نشینم کند و مرخصی استعلاجی برایم بنوسید. چون میدانستم درد ِمن، دردّ تنهایی است و دوایم خانه نشینی نیست، راهی ایران شدم تا در جوار یاران و با مصاحبت آنان آن چنان که مطلوب دلم بود، عقدهی دل خالی کنم. مسافرتی جانانه شد. پر از انرژی به وطن دومم بازگشتم.
فنجانی قهوه گرفتم که حد اقل خستهگی و گشنهگیام را بکشم. بعد همسرم تلفن کرد و سفارش خرید بلیت سینما داد.
فیلم خوبی روی اکران نیست. برای رفع محظور بلیت فیلم «قتل در جاده» را رزو کردم. ولی میدانم که همسرم آنرا نخواهد پسندید.
راستی برخی بلیت را( بلیط) مینویسند، همانطور که نفت و تهران و … را زمانی که من خواندن و نوشتن را میآموختم؛ با «ط» مینوشتند.
بتازهگی عدهای از نو، عَلَم تغییرخط فارسی را، هوا کردهاند. هر گروهی دلایل خود را در سایتهای اینترنتی خویش، پشت سر هم ردیف میکنند. آدم نمیفهمد حق با کیست.
راستی اگر موافقین تغییرخط، موفق به اجرای هدف خویش شوند، تکلیف این همه آثار ادبی ما چه خواهد شد؟
انقلاب زبانمان را گرفت، آنها که ماندند در وطن(راستی چرا نمیشود وطن را، وتن نوشت) آزادی گفتن از دست دادند و ما که پشت کردیم و خانهی مادری برای آنها وا نهادیم که میلی به بقای زندگیمان نداشتند، زبان بیانیمان را باختیم.
بقول خرسندی:
جمعهمان شنبه شد و سلاممان، های.
سوئدیها یکدیگر را «هی» میکنند، نه سلام. خانمی که گویا شجرهاش به خوانین لُر میرسید و با ما هم کمپی بود، هر که (هیاش ) میکرد، جوابش میداد:
«هی» تو کلاته.
او دق دلی خالی میکرد. آخر او بیان واقعیت ظلم چند جانبه بود. زن بود و لر بود و پناهندهی منتظرالجواب نیز شده بود.
راستی چرا همهی مردم دنیا، فارسی نمیگپند. مگر در واقعیت «فارسی شکر است» شک دارند؟
میزبان آمریکائی من نیز در شهر … کالیفورنیا نیز همین عقیده را داشت و متعجب بود که چرا اروپائیها چون ساکنین آمریکای شمالی به زبان شیوای انگلیسی سخن نمیگویند.
او تبارش به وایکینگهای نروژ میرسید.
زمانی که از او پرسیدم مگر پدران تو نیز همهگی به انگلیسی سخن میگفتند، نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت و گفت»
مسللمن نه!
او متوجه نکتهی مطلب من نشد. نمیدانم عیب از بیان من بود یا از درک او.
من هم متوجه دلایل موافقین تغییر خط فارسی نمیشوم. ولی دلم میخواهد (ز، ذ ، ظ و ض) را بشکل( ز ) بنویسیم. اگر این کار عملی شود، دخترکم قانع خواهد شد که فارسی نوشتنآش کنستیگ «Konstig» نیست. سوئدیها عجیب را این شکلی بیان میکنند.
نمیدانم، شاید این نظر نیز خالی از اشکال نباشد ولی بهر حال نظری است و بیاد میآورم که کسانی دیگر نیز با من هم نظزند.
عبارت «نگاه عاقل در سفیه» بیاد گویندهاش، شیخ اجل سعدی انداخت، که گویا دیگر اجل نیست. اولین باری که به اجلیت او شک بردم، در عنفوان جوانی بود. تازه با افکار زنده یاد احمد کسروی آشنا شده بودم. کسروی از سعدی متنفر بود چرا که در افتتاحیهی گلستان گفته است:
در آن وقتی که ما را وقت خوش بود / ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود.
و از بد روزگار این تاریخ مقارن بود با حکومت ایل مغول بر اریکهی قدرت در سرزمین ما. سعدی بزعم آن بزرگمرد گناهکار است.
چرا که ایرانیان بواقع روزگار خوشی نداشته بودند بدلیل قتل عام مردم بدست مغولان اما سعدی بر خلاف حال و احوال عموم مردم، اعتراف کرده است که «وقت بر او خوش بوده است.»
شاید هم گلستان و بوستان سعدی در مراسم کتابسوزانی پاکدینان طعمهی حریق شده باشد که آنان نیز متاسفانه سخن خلاف عقیدهی خویش بر نمیتافتند و بجای رد عقیده، کتاب را میسوزانیدند.
جدیدن شنیدهام که بزرگمرد شعر معاصر، شاملو نیز سعدی را به بد و بیراه گرفته و گفته است که سعدی چه داشته که بگوید؟ در گلستان او جز مقداری عربی و داستانهای باب جوانی، چیز دیگری نیست!( نقل به مضمون).
راستی شاملو زمانی هم فردوسی را سشت و آب کشید و انداخت روی بند.
بت شکنی کار پسندیدهای است. هیچ انسانی معصوم نیست.
راستی چرا ما این چنین هستیم؟
مگر میشود بزرگی شاملو را در شعر معاصر نفی کرد و یا علاقهاش را به آزادی بیان؟
نمیفهمم چرا ما ایرانیها، بزرگانمان را برای کار یا کارهای کردهشان، تحسین و تکریم نمیکنیم که آنان را برای آنچه بنظر ما میبایست انجام میدادند و ندادهاند، تقبیح میکنیم؟
سعدی بد است چون وقتی مغولها اجداد ما را از دم تیغ میگذراندند، وقت خود را، خوش گزارش کرده است. مثل اینکه دیگر حاکمان وطنی پس یا یپش از مغولها، همهشان دموکرات بوده اند. اصلن مگر ما در سه چهار هزار سالهی تاریخ ایران، گاهی حکومت مردمی داشتهایم؟
بگذریم از یکی دو نفر چون امیر کبیر و دکتر مصدق که دورانی بس کوتاه در فکر ایجاد حکومت مردمی بودند ولی اولی جانش را از دست داد و دومی آزادیاش را تا بمرد.
بگذریم! من از خواندن شعرهای سعدی بهمان اندازه لذت میبرم که از خواندن اشعار نیما و شاملو. به کسروی بخاطر صداقتش بهمان اندازه احترام میگذارم که به شاملو، برای پاسداری او از آازادی.
راستی اگر زبان ما را از صافی عربی بگذرانند، آیندهگان ما متوجه معنا، مفهموم و زیبائی اشعار حافظ و سعدی خواهند شد؟
زبان پاک کسروی که چنگی بدل من نزد. شاید بشود صاف را ساف نوشت و عربی را اربی ولی آلایش زبان فارسی از لغات عربی زیاد ساده بنظر نمیرسد.
روسها الفبای خویش را به ملل تحت سیطرهی خویش حِقّنه کردند ولی با زوال حکومتشان عَلَمهای تغییر الفبای خودی افراشته شد.
راستی کسی میکند که آیا ترکها و وییتنامیها از تغییر خطشان راضیاند؟
آنچه من بدان باور دارم این است که بزرگانی چون فردوسی، سعدی، کسروی و شاملو بخاطر آنچه کرده اند هرگز از تاریخ ایران زمین محو نخواهند شد.
یادشان گرامی باد.
بهار ۱۳۸۲
شايد وطن را هرگز نشود وتن نوشت. هم به خاطر مهاجران دور از وطن كه وطن را وطن ميدانند و هم به خاطر رمان اميرخاني كه بيوتن نام گرفته است!
كسي نپرسيد سعدي شايد درگير قافيه بود و مجبور بود كه شش را با خوش همقافيه كند؟
ممنون از اينكه بيتعصب هستيد. توي اين دنياي متعصب، كيميايي است.
سلام عمو اروند گل
امیدوارم خوب و خوش و سلامت باشید و همه چی ردیف باشه
درگیر امر خیر بودم(نامزدی:) نشد بعد از اون پیامتون بپرسم کجای مهرآباد جنوبی معلم بودید شما؟
من دبستان و راهنماییم توی مدرسه های او منطقه بود
راستی اون ایرادی که وبلاگم داشت رو برطرف کردم امیدوارم دیگه الان مشکلی نداشته باشه
عمو جان عده ای از فردوسی بدشان می آید یکی می گوید زن ستیز بود و دیگری می گوید ترک ستیز. به اقتضای حوادثی که در شاهنامه اش رخ داده شعر را سروده .
سعدی هم شاید روزی که حال و هوایش خوش بود شعری سروده و مدرک و سندی برای خودش درست کرده که گویا در بدترین ایام به فکر خودش بوده و الا آخر
حیف است وطن با حروفی دیگر نوشته شود که همین سه حرف دنیائیست .