اندیشه های روز
در رختخوابم دراز کشیده ام. به رادیو گوش میکنم. اخبار تمام میشود. ده دقیقه به ساعت شش بامداد است.نوبت به اندیشده های روزانه میرسد. گوینده میهمان او را معرفی میکند. گوینده را نمیشناشم. حرفهای میهمان، حرفهای من هست. سخت بدلم میچسبد. نه، اصلن زبان حال من است. به سخنانش دقیقتر میشوم. از نوروز حرف میزند. از ایران و از رسوم و عادات ما ایرانیان. اصلن ایرانی است. در غرق در سخنانش میشوم و نهایت در مییابم که میهمان امروز ژیلای مساعد است. شاعر تبعیدی ما. او هم ساکن سوئد است.
تصمیم میگیرم سخنانش را ترجمه کنم. کار آسانی نیست. اما این کار را خواهم کرد. امیدوارم از عهدهاش برآیم.
در آغاز هر زمستان، در این ۲۳ سالی که اینجا هستم، هربار با خودم عهد بستهام، که ایکاش راهی مکانی دیگر شوم که هوایی گرمتر داشته باشد و آسمانی آفتابیتر!
و در آغاز هر پائیز و با تاریک شدن هوا و آغاز سرما به فکر دلتنگیهایم افتادهام و با خود اندیشیدهام که آیا توان به پایان بردن این روزهای سیاه و سرد را خواهم داشت؟
اما همین که ماه مارس همیشه چشمان مرا بسته است و همینکه پرنده یا پرندهگانی در پشت پنجرهام پرپر زنان چهچهی خود را سردادهاند، من هم تاریکی و سرما را به فراموشی سپردهام و فرا آمدن روزهای آفتابی و روشن را آرزو کردهام.
فردا روز اعتدال زمین است و شنبه روزی است که ما ایرانیان بیداری بهار را آذین میبندیم. یک جشن واقعی طبیعیت، دارازی شب و روز یکسان خواهد شد. در بیستم مارس طبیعت بیدار میشود و خود را در لباسی سبز میپیچد. ما ایرانیان از سههزار سال پیش بیداری طبیعت را گرامی داشته و آن را جشن گرفتهایم. ما پیرو روال طبیعتیم. لباس نو میپوشیم و دور و برِمان را از آلودهگیها پاکیزه میداریم، خانه تکانی میکنیم و بدیدار دوستان و نزدیکان خویش میشتابیم.
سفرهی سپیدی بر زمین میاندازیم و هفت دانه که نمانیدهی زندگی و برکت است بر آن مینهیم. با وجود بیپیوندی این رسم کهن با مذهب، روزگاران سخت را از سرگزانده و برجای مانده است.
میدانی زمانی که غربتت به درازا کشد، روزهای مهم در نظرت رنگ میبازند و اعیاد و جشنها که در آغاز مهاجرت برای دل غریب تو تسلایی بودند، بتدریج معنای خویش را از دست میدهند. اما در این یک مورد بخصوص «نوروز» مسئله اینچنین نیست، دیگرگونه است، چرا که طبیعت حضورش را بتو تحمیل میکند و «اعتدال بهاری» وجه تسمیهی سوئدی آن نیز.
غالبن ما فراموش میکنیم وجوه مشترک خود را با دیگران با توجه به زمینههای مختلفی که داریم.
چننین مینماید که هزاران سال پیش انسان از قارهی آفریقا رقصان و آوازهخوان از قارهی خویش پا بیرون نهاد. نمایش جالبی از همین نماد که هنوز هم میتواند موجب بهم پیوستهگی ما باشد. بمحض وقوع حادثهی اسفباری در جهان، رقاصان و خوانندهگان برجستهای برای اجرای برنامهای انتخاب میشوند.
این رسم مدرک و شاهدی جدی بر این مدعا نیست که ما همهگی از یک پیکریم از آغاز؟
چه آسان میشود این وجه مشترک سههزار ساله را که با بیداری زمین آغاز میشود دریافت. من هیچ موردی برای رد این مدعا نمیبینم. همهی دلایل پیوستگی ما در طبیعت آشکار است
نیازی به رادیوی فارسی زبان و یا تقویمی که در جایی نهفته شده نیست. پنجرهی اتاقم را باز میکنم و صدای حلول نوروز را از بیداری طبیعت دریافت میدارم. طبیعت ناظر این وجه مشترک ما انسانهاست.
بهار بسوی ما جاری است و من دوست دارم پنجرهام را بسوی آن باز کنم و برای من فرقی نمیکند که آن را نوروز باستانی خودم بنامم یا روز اعتدال بهاری سوئدی.
ما ایرانیان بیدارشدن طبیعت را جشن میگیریم. شنبه، تاریکی و روشنایی شبانه روز یکسان خواهد شد
درود بر جناب اسفندیاری ! سال نو بر شما مبارک ! امشب هوای خاطرات شما کردم از دیر و خورموج و بوشهر . خواندم و به سالهای دور پرتاب شدم . خوشبختانه همه ی دیری ها از شما خاطرات خوب و شیرینی دارند و این یعنی زیستنی زیبا .
اگر می شود از دیگر خاطراتتان هم بنویسید .
شاد باشید و پایدار
علی آقا شما باید فرزند مرحوم عباس هوشمند، شروهخوان معروف باشید. زندهیاد یکی از نوارهایش را بمن هدیه کرد که متاسفانه در جابجائیهای بسیار مثل خیلی چیزهای دیگر از میان رفت. من خاطرات خوش بسیاری از مردم دیر دارم. کاش آنروزها یاداشتهایی برمیداشتم. افسوس که جوانی بود و نارضایی از شغل و عدم موافقت مقامات وزارت کشور با استعفا و …