نوشتهی حسین بازجو را میخوانم. داغ میشوم از این همه وحاقت و صحبتهای آن سردار چاقوکشان را که صبحتش همه از دارها بپا کردن است و در همهی گفتهاش منطقی نیست جز زور و قلدری. بیاد همکارم خسرو میافتم که صبح زود پایش را توی دفتر مدرسه نگذاشته فریادش بلند شد از روحانی مفسر اخبار رادیوی آن زمان که چون حسین بازجو «حرفِ مفت میزد ولی مفت حرف نمیزد». پولهای بادآوردهی نفت و میلیاردهای گمکردهی چوپان دروغگو پشتیبان حرفِ مفت زدن هردو، حرفِ مفت زن بوده و هست.
خسرو پرسید:
بچهها دیشب تفسیر رادیو ایران را شنیدید؟ و اضافه کرد «کم مانده بود لیوان آبی که در دست داشتم، حوالهی رادیو کنم که عقلم ندا داد، مرد! درآمد یک ماهت را خرج خرید آن رادیو کردهای! مواظب باش!
من هم رفتم و رادیو را خاموش کردم.
میگویند همین همباوران «حسین بازجو» زبان روحانی بدبخت را زنده زنده، بریدند.
من چنین پایانی برای شمرهای زمانه آرزو نمیکنم. بل آرزوی دیگری دارم.
آرزوی برقراری حکومتی مردمی در ایزان. حکومتی که زبان و قلم آزاد باشد و زندان جای آزادهگان نباشد.
تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.
دروغگویان آن روز و امروز
2009/07/05 بدست محمد افراسیابی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟