خلخالی که مرد اصلن خوشحال نشدم. مرگ حق است. گویا زنده یاد شاملو نیز جائی به این مطلب اشاره کرده است. ولی خوشا به حال آنانی که مرگشان خوشحالی زندگان را فراهم نکند.
من هرگز از مردن کسی خوشحال نشدهام. ولی برای مرگ بسیاری سخت گریستهام. پاتریس لومومبا رهبر اسقلالطلب کنکو و دو سه نفری دیگر از آنجملهاند.
لومومبا را موسی چومبه، به اشارهی سازمان سیا و استعمار بلژیک کشت. میگویند موبوتو تسهتسهکو، با شنکنجههای وحشیانهای او را کشت و نعش او را در اسید انداخت تا اثری از او بجا نماند. خبر کشتن او مراکه تازه جوانی بیش نبودم، سخت آزرد و بسیار گریستم. یادم میآید چند سطری در این باره نوشتم که در جایی هم نشر نیافت. اما شعر «قرن، قرنِ موسا چومبهها»ی رهی کرمانشاهی ورد زبانها شد.
گشت و گشت
قرن ما روزگار مرگ انسانيت است
سينهی دنيا ز خوبیها تهی است
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت، ابلهی است
صحبت از موسی و عيسی و محمد نا بجاست
قرن، قرنِِ»موسی چومبه»هاست
اما آنگاه که چومبه، پس سالها اسارت در زندان حواری بومدین، رئیس جمهور وقت الجزایر جان داد، کَکم هم نگزید. انگار نه انگار که موسی چومبهای در جهان وجود داشتهاست.
نمیدانم از میان جوانان امروزی کشورمان چند نفر با نام سپهبد حسین آزموده، دادستان نظامی بیدادگاهی که دکتر محمد مصدق را به محاکمه کشید، آشنا هستند. اما مطمئنم که آشنایان با نام مصدق بسیارند و هنوز هم، هر از گاهی، فریاد «مصدق! راهت ادامه دارد» در تظاهرات مردمی به گوش میرسد. دو رژیم متوالی در طی پنجاه سال گذشتهُ بیهوده کوشیدهاند و میکوشند تا نام مصدق را از حافظهی تاریخی مردم ما به زدایند. ولی مصدق روز به روز محبوبتر شده است.
نه! من از مردن خلخالی اصلن خوشحال نشدم. راستش را به خواهید، آن روز که تصادفی در» دادسرا»ی انقلابِ تهران، دیدمش که تک و تنها برای ادای توضیح احضار شده بود، بیشترخوشحال شدم. از پاسداری که در آن شعبه کار میکرد و تصادفن همدانی هم بود و مرا از لهجهام شناخته بود، پرسیدم که این همان خلخالی معروف نیست. گفت بله، بازپرس برای ادای بعضی توضیحات احضارش کرده است.
بازپرس که آخوند جوانی از تبار خودش بود، با بی احترامی خاصی با او صحبت میکرد. انگار نه انگار که او مثلن» آیتالله» است و روزی حاکم شرع همان بیدادگاهی بوده است که او امروز بازپرس آن است و صدها نفر را بیجهت، پشت در اتاقش بدیار مرگ فرستاده است.
نه! من دلم میخواست او در دادگاهی واقعی و با استفاده از حق داشتن وکیل مدافع محاکمه میشد و به جزای اعمال غیرانسانیاش میرسید. نه این که اعدام میشد، نه! من با اعدام هر انسانی و بهر دلیلی که باشد سخت مخالفم.
انسانهای جنایتکار به دلیل نا بهنجاریهای تربیتی به دست جنایت میزنند. هر نابهنجاری اجتماعی- روانی قابل معالجه است. قصاص فلسفهی انسان متمدن نیست. و آن که جواب خشونت را خشونت میداند، بیشک از قافلهی تمدن بشری بسی عقب مانده است.
آدمکشانی چون خلخالی، استالین، هیتلر، آرین شارون و موسی چومبه و گردانندهگان دادگاههای بفرمودهی امروزی وطن را جای خاصی جز زبالهدانی تاریخ بشری نیست.
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت ,مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است.
ینوشت.
نقنقو گرامی در مورد این نوشته تذکرات بجایی داده است که عینن بعنوان این پینوشت نقل میگردد:
در یادداشت اخیری که در وبلاگت منتشر کرده ای چند نکته دیدم که گفتم بد نیست برایت بنویسم:
– شعر زیبایی را که چند بیت از آن را درمورد جنایت موسا چومبه نقل قول کرده ای از زنده یاد فریدون مشیری است (با نام اشگی در گذرگاه تاریخ) – تا آن جا که میدانم خلخالی هرگز اعدام نشد بلکه به یک بیماری مهلک مبتلا شد (احتمالاً نوعی سرطان) که با رنج ودرد بسیار مرد – درمورد نام آریل شارون هم اشتباهاً «آرین» شارون تایپ شده است همیشه زنده وسرحال باشی وبه امید روزهای بهتر برای ایرانمان.
البته من نگفتهام که خلخالی اعدام شد که گفتهام «من دلم میخواست او در دادگاهی واقعی و با استفاده از حق داشتن وکیل مدافع محاکمه میشد و به جزای اعمال غیرانسانیاش میرسید. نه این که اعدام میشد» .
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟