سلام!
خوب! مرغ از قفس پريد و آشيانهی مادری را برای هيمشه ترک گفت؟
بله!او همان کاری را کرد که من و تو با والدینمان کرديم . حالا نوبت نسل من و تو است که فراغ را مزمزه کنیم.
دَر، هميشه بر اين پاشنه چرخيده است. اگر نچرخد لنگ خواهد زد.
هرگز شاهد اولين پرواز پرنده و فريادهای شادیبخش مادرش بودهای؟ برداشتن اولين قدم عزیزت و ادای اولين کلمهاش را «مامان یا بابا فرقی نمیکند» بیاد میآوری؟ راهی مدرسه شدنش راچطور؟ موفقيتهای او در کنکور و فراغت از تحصيل را هم که فراموش نکردهای؟
مگر نه اینکه همهی این حرکات مقدمهای است برای پرواز آخر و ترک آشيانهی مادری؟
به!چه لذتی! آميزهای از شيرينی و تلخی. هیچ توجه کردهای که گريههايشان اصلن درد آور نيست.
میدانی چرا؟
چون اميد بازگشت هست و ديدار دوباره. آرزوهای روزهای بهی!
من چهار بار اين حالات را تجربه کردهام.
بنابرين ترا خوب میفهمم و میدانم که جایش چقدر خالی خواهد بود.
من شادی پرواز را هرگز فراموش نخواهم کرد. پروازکردن، اوج گرفتن و سالم فرود آمدن.
اما اگر بازگشتی نباشد چه؟ باین مسئله اصلن اندیشیدهای؟ در فکر عزیز و عزیزهایی هستم که با هزاران بدبختی و درد، فرزندی، فرزندانی بزرگ کردند و پرواز دادند، اما …
دلم همیشه با آنان است اگر چه ترا هم درک میکنم چرا که در نبود پدرش، تمام بار زندهگی را تنهایی بدوش کشیدهآی!
دوستار همشگیات.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟