دیروز یاد درس اخلاق افتادم و صحبتها، موعظهها و پندهای بسیاری که در مورد پرهیز از دروغگوئی و ذم تهمت، از معلمان، بزرگترها، علمای دین و از همه بیشتر از زبان پدر شنیده بودم. در این مورد چه بسا مورد آزار و اذیت همبازیهای دوران کودکیام قرار گرفتم که چرا معلم، پدر و … راستگفتهای. و سپس تذکرات و پندهایی باز همان اشخاص که در همه مورد نباید راست گفت! اگر احساس خطر کردی، بهتر است از راستگویی پرهیز کنی که تقیه در اسلام جایز است. شروع کردم بنوشتن مطلبی کردم که کامپیوترم قفل کرد. خواستم چارهی دردش کنم، از کار انداختمش. دو روزی وقتم را گرفت و بدون گرفتن نتیجهی مثبتی. نوشتن هم از یادم رفت. امروز بسراغ کامپیوتر بیمار دیگری آمدم. ایمیلهایم که باز کردم نوشتهی زیر را یافتم که دوستی فرزانه برایم ارسال داشته بود، خواندمش.
دیدم درد دل من است با این تفاوت که گفتهی بزرگی است که در تاریخ کهن ما صاحبِ نام و نشانی است. پس بهتر دیدم که همان را نقل کنم که اعتباری بس بیش از نوشتهی من دارد. افسوس که نام راوی داستان نیست. شاید خوانندهای نوشته را بشناسد و مرا در این مورد کمک کند.
خواجه نصیرالدین، دانشمند یگانهی روزگار در بغداد، مرا درسی آموخت که همهی درس بزرگان در همهی زندگانیم برابر آن حقیر مینماید و آن این است:
در بغداد هر روز بسیار خبرها میرسید از دزدی و قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه (نیز) از جانب مسلمانان بود.
روزی خواجه نصیرالدین مرا گفت میدانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه میکند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگ منش میداند؟
من بدو گفتم:
بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانستهای را بدانم.
خواجه نصیرالدین فرمود:
من بسیار سفرها کردهام و از شرق تا غرب عالم، دینها و آیینها دیدهام. از «غوتمه» (بودا) در خاورزمین تا «مانی ایرانی» در باخترزمین که همانا پیروانشان چه نیکو میزیند و هرگز بر دشمنی و عداوت نیستند.
آنها هرگز چون مسلمانان در اخلاقشان فرع و اصل نیست و تنها بنیان اخلاق را خودشناسی میدانند و معتقدند آنکه خود بشناسد وجدان خود را بیدار کرده و نیازی به جزئیات اخلاقی همچون مسلمانان ندارد.
اما عیب اخلاق مسلمانی چیست ای شیخ؟
در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی میدهند، آن فرمان «اما» و «اگر» دارد.
در اسلام تو را میگویند:
دروغ نگو… اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست.
غیبت مکن… اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست.
قتل مکن… اما قتل نامسلمان را باکی نیست.
تجاوز مکن… اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست.
و این «اماها» مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمانی به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان میداند و اجازه هر پستی را به خود میدهد و خدا را نیز از خود راضی و شادمان میبیند.
و راز نابخردی مسلمانان در همین است، ای شیخ!
و میبینم که خواجه نصیرالدین چه زیبا توصیف کردهاست مدعیان مسلمانی را. مگرنه؟
ostadlar.blogfa.com وبلاگ پدرم
odman.blogfa.com وبلاگ برادرم
من وطنم را خیلی دوست دارم اما وطن مرا نمپسندد
من عاشق وطنم هستم اما وطن از من بدش می آید
من برای وطنم میمیرم
اگر وطن مرا در خاک خود جای نداد چه کنم…
البته بیچاره خویشانم مرا چه کنند .
یک جسد که هیچ نمی ارزد چگونه دیگران از او میترسند؟!!!!!……..