چندی پیش بود، نه چند سالی پیش بود یا چندین سال که دوستی از من پرسید:
کتاب «رازهای سرزمین من» را خواندهای؟
گفتماش، نه و پرسیدماش که نوشتهی کیست و راجع به چیست؟ گفت:
نوشتهی دکتر رضا براهنی. بخواناش خودت میفهمی. هم جالب است و هم ساده.
کتاب راخریدم. ولی تا هفتهی پیش، توی قفسهی کتابخانهمان خاک میخورد. فرصتی برای خواندش دست نداده بود.
آخر هم خواندنی بسیار است و خواندن کند پیش میرود بهدلیل خواندن به زبانی که در چهل و هفت سالهگی یادگیریاش را آغاز کردهام. رشتهی تازهای را آغاز کرده بودم. غربت هم بود و دلتنگی و دوری از یار و دیار و خواندن چنین کتابهائی جز افزایش دلتنگی موجود، فایدهی دیگری نداشت.
کتاب خاطرات یک مترجم نوشتهی محمد قاضی، که تمام شد و آن را سرجایاش نهادم، بیهیچ تصمیم قبلی دستام به سوی «رازهای سرزمین من» رفت. برَش داشتم. صفحات اولاش کششی زیادی نداشت. صحبت از همان مسائلی بود که همسنوسالهای من، کم و بیش با آنها آشنا هستند. ولی کمکم جذاب و جذابتر شد، بهویژه که داستان گرفتاری اتفاقی دوستم ربیع هم، بی شباهت به گرفتاری قهرمان کتاب نبود.
کتاب، رمانی است دوجلدی، حاوی ۲۱۷۷ صفحه، نشر انتشارات مغان، تاریخ چاپ: تابستان ۱۳۶۷.
راوی داستان مترجمی است تبریزی و در استخدام گروه مستشاران نظامی آمریکائی در ایران. راوی به همراه سروانی آمریکائی راهی اردبیل میشوند. به دلیل بارش شدید برف، از رفتن باز میمانند. گرگی سمج در تمام مدت سفر، آن دو را تعقیب میکند. کوشش افسر آمریکائی برای کشتن گرگ، نتیجهای نمیدهد. سروان آمریکائی، به زور مترجم خود را، برای آوردن کمک روانهی ده میسازد. مترجم به همراه دستهای از مردم بومی بر میگردد، با جسد افسر آمریکایی مواجه میشود. گرگ گلوی مقتول را به وضع عجیبی بریده است. کاری مخالف روش معمول گرگها. اهالی محل قتل آمریکائی را به گرگ اجنبیکش، نسبت میدهند که حسب اعتقادتشان، در زمانهای پیش نیز، همان گرگ به کمک اهالی محل آمده است.
سرهنگ … فرمانده پادگان نظامی اردبیل است. او مردی تریاکی، بیعرضه و خرافاتی است. زن زیبایش، او را بحال خود واگذاشته و با فرماندار شهر فرار کردهاست. مستشاران آمریکائی همه کارهی ارتشاند. یک گروهبان آمریکائی به یک سرهنگ ایرانی فرمان میدهد.
تیمسار شادان، همدورهای سرهنگِ فرماندهِ پادگان است. تیمسار بدلیل قلع و قمع طرفداران فرقهی دموکرات آذربایجان و کمک به حکومت شاهنشاهی ارتقاء مقام یافته است.
تیمسار همجنسباز است. او برای شکار و بدام انداختن پسران زیبارو، از زن زیبا و طناز خود استفاده میکند. زمانی که مرد جوان دلخواهش با همسر او همبستر میشود، با اسلحهی آهیخته وارد اتاق خوابشان شده و پسر یا مرد جوان را تصاحب میکند و…
گروهبان کرایسلی آمریکائی با افسران و درجهداران ایرانی رفتاری توهین آمیز دارد. به سرهنگ، معاون پادگان بارها در جلوی دیده گان زیردستانش، اهانت کرده است. سرهنگ با کمک ۱۴ نفر از افسران و درجهداران پادگان، با طرح نقشهای او را ترور میکنند.
سرهنگ و یارانش را به اتهام جاسوسی برای شوروی، دستگیر و پس از مدتها شکنجه توسط ماموران ساواک و آمریکائیها و تحت سرپرستی تیمسار شادان محاکمه و هر چهارده نفر را اعدام میشوند. به منظور جلوگیری از پخش خبر، اجرای اعدام را به دو مامور آمریکائی میگذار میشود. اعدام این ۱۴ نفر رعب و وحشت شدیدی در میان افسران و درجهداران ارتش ایجاد میکند.
به باور تیمسارشادان، پخش خبر در میان ارتشیان موجب میگردد تا دیگر کسی جرئَت نکند به آمریکائیها چپ نگاه کند.
راوی داستان که همان حسین مترجم است، گرچه دخالتی در کشته شدن گروهبان آمریکائی ندارد، ولی شکنجه شده و به حبس ابد، محکوم میگردد.
با پیروزی انقلاب ۲۲ بهمن حسین از زندان آزاد میگردد، او در همه جا دنبال انقلابیون است.حکایتها دارد از جریان انقلاب و تفکرات شرکت کنندهگان در انقلاب.
کتاب آمیختهایست از تاریخ و استوره*.
من از استوره و استوره شناسی اطلاعی ندارم. دوستی هم که کتاب را معرفی کرده بود، در دسترس نیست و درستتر اینکه رابطهای میان ما نیست و لذا امکان بحث و فحص موضوع با او هم موجود نیست. ولی گوگل هست و از آن کمک خواستم. مرا به اینجا راهنمایی کرد. داستانش را (اینجا)از زبان بهروز شیدا بشنوید!
http://www.medad.net/wpm/?p=480
متاسفانه بلاگاسپات اشکال دارد و نمیشود لینک را به صورت لینک نوشت.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟