اوایل انقلاب بود. زنان معترض به حجاب اجباری جلوی دادگستری تهران، به بست نشسته بودند و تقاضای ملاقات با مقامات قضایی را داشتند.
موافقان حجاب با شعار کوبندهی «یا روسری یا توسری» خشم انقلابی خود را نثار خواهران و مادران ما میکردند. ما هم در کنارهی میدان به نظاره نشسته بودیم.
زن نسبتن مسنی در صف اول با چادر سنتی در میانهی دختران و پسران جوانی نشسته بود. یکی از جوانان انقلابی خودش باو رسانید و گفت:
مادر! میدانی که اینانی که تو در میانشان نشستهای همه کمونیست هستند؟
مادر با پوزخندی جواب داد:
بله، میدانم. سه تا از پسرانم همراه و همفکر آنان بودند. شاه آنان کشت. پسر چهارمم بدلیل خردسالی از اعدام نجات یافت اما سالها آن تو بود تا انقلاب شد و انقلابیون آزادش کردند.
برو پیِ کارت و مزاحم دختران من مشو!
آن زن، صدیقهی حائریزاده، مادر جواد، کاظم و حسین سلاحی بود. ما او را به تبعیت از پسرانش «عزیز» صدا میکردم.
عزیز بعد از انقلاب مجبور شد با دو نوهی دختریاش، ایران را ترک کند. محمود؛ پدر بچهها؛ همرزم کاظم و جواد بود. در زمان شاه به حبس ابد محکوم شد. با انقلاب از زندان آزاد گشت اما چند سالی بعد جمهوری اسلامی اعدامش کرد.
همسرش مهری؛ خواهر سلاحیها؛ چندسالی، آن تو در خدمت مدعیان آزادی بود.
از آن روز ۳۰ نحس سالی باید گذشته باشد. اما، امروز زنان سرزمنین ما، با مبارزات برابریخواهانی خویش، لرزه بر اندام این کور ذهنان انداختهاند و جنبش سبز ارکان حکومت ولایی را به لرزه در آورده است.
پیروزی نزدیک است.
هفدهی دی / حجاب اجباری
2010/01/07 بدست محمد افراسیابی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟