حسن جان چه خبر بدی است، حمید از میان رفت!
آری! اما دریغ که من نتوانستم باو تفهیم کنم که مخالفتم با باورهای او، نشان دشمنی من با شخص او نبود.
نه! مرگ حمید ول کنم نیست. نشستهام و ایمیلهای رد و بدل شده را میان من و او را میخوانم. این یکی خیلی بدلم نشست:
با فرا رسیدن بهار و هوای آفتابی و گهگاهی گرم، برنامه تعمیرات و تغییرات بسیار ضروری برای خانه و باغچه، از درون و از بیرون، هم شروع شده است که بشدت وقت گیر و خسته کننده است. من شبها حدود ساعت یک و گاهی دیر تر، مثل امشب، میتوانم وارد اینترنت شوم. گاهی لینکی در بلاگ نیوز میدهم تا کسی حرف برایم نسازد که قهر کرده ام و چه و چه … لینکهایی که میدهم خودم سطرها و مطالبش را یک در میان میخوانم. به هر حال ممدجان هیچ جای دلگیری نیست. من روزها یا بیرون در باغچه هستم یانبا ماشین در راه برای خرید وسایل برای تعمیرات لازمه یا اگر هم بارانی باشد و بتوانم پشت کامپیوتر بنشینم موقتی است و به ایمیلهای فراوان جواب میدهم حال و حواس و تمرکز فکری هم برای یهروز کردن وبلاگم ندارم. بگذار سرم کمی خلوت شود اگر پشت پی سی بودم و دیدم چراغت روشن است صدایت میکنم.
قربانت حمیدو.
اما افسوس که»عامو حَمیدو» دیگر نیست تا با هم بوشهری گپ بزنیم و حالا که چراغ من روشن است، چراغ عمر او خاموش شده است.
در سوک دوست، چای خالی میداف
2010/04/08 بدست محمد افراسیابی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟