بِریم و باواردِهاش، لِین ۱ و ۲ و…اش. سینما تاجاش و باشگاههایش. احمدآبادش و ایستگاههایش. و مردم خونگرم، مهـربان و غریبدوسـت اش. شبهای لب شــطالعـرباش، زیـرپل خرمشــهر و غلغـلههـای دور جیگركیها و تـرانـههــای آنچنانی آغاسی:
لب كارون، چه گل بارون/ میشینه وقتی/ که دلدارُم، تو قایقها/ میخونه نغمهی خوشِ کارون. که در همه جا پگوش میرسید.
شرجه و هوای خرماپزاناش كه از عرق از همهجای آدم سرازیر میشد، اما انگار نه انگار! و اصلن احساس بدی نداشتی.
عصر که میشد جلو در خانه، به گپوگفت میایستادیم و همسایهها از همه جا سخن میگفتیند. از گذشتهها، ملی شدن نقت، خلقوخوی ارباب منشانهی انگلیسیها و آقای صحرائیان از روزهایی میگفت که میان ایران و عراق مرزی نبود و کارگران عراقی با قایقهایشان به اینسوی شطالعرب میآمدند و قایقشان را جائی مهار میکردند تا عصر، پس از یک روز کاری در پالایشگاه، دوباره با آن به خانه و کاشانهی خویش بازگردند.
و آقا فخر، كه چه اصراری داشت تا مرا با گوشهكنار آبادان آشنا کند و شهرش را بهمن، بهمنِِ تازه وارد بشناساند. چه مرد با صـفائی بود فخرالدین نوربخش! هم دوســت بود و هم صــمیمی همكاری.
اما داستان سینما ركساش و ششصد، هفتصد انسانی كه درونش جزغاله شـدند، داستان غمانگیزی است و غم آن هرگز فراموش نخواهد. و دریغ که آخـر هــم معــلوم نکردند چـرا. گـرچه دو سه نفری بیگناه را، موسوی تبریزی اعدام کرد و چند نفری را روانهی زندان ساخت تا آبها از آسیاب بیفتد.
و یادش بخـیر حمیـد فقهی، همـــكار و دوسـت راهپیمـائیهـای روزهای اعتراض عـلیه ظلـم پهـلوی! و دریغ که چه سادهدل بودیم و سادلانه فکر میكـردیـم که اگر شاه برود، ایران بهشت خواهد شد. و چه شعاری الکی ورد زبانمان بود:
دیو چو بیرون رود، فرشته درآید!
هر کدام، با برداشتهایی جداگانه اما متحد در مبارزه برای آزادی و دموکراسی به تظاهرکنندهگان میپیوستیم.
اما دریغ که از آزادی و دموکراسی فقط با واژهی آن آشنا بودیم به لطف سانسورهای شاهنشاهی با محتوای آن کاملن بیگانه.
آنروز، روزیکه سینما رکس را به آتش کشیدند، حمید هوس دیدن فیلم گـوزنها را کرده بود. بجلوی سینما رفتیم.
دو نفر از همكاران جوانمان توی صف ایستاده بودند. یكیشان نامزدش نیز همراهاش بود. و چه صـمیمانه اصـرار داشــتند كه ما را میهمان كنند. نمیدانم چرا گفتم:
نه، مرسی! حال توی صف ایستادنم نیست!
و بعد زیرگوش حمید گفتم:
آدم عاقل که این روزها به سینما نمیرود! نشنیدهای كه دیروز رسـتوران درتهران رستوران خانسالار رابه آتش كشــیدهاند و چند روز قبل سینما شهرفرنگ را؟
بچهها هنوز تهران بودند. من، تك و تنها از صبح خود را با کتاب مشغول کردهبودم. برای بار چندمین تاریخ مشروطه را مرور میکردم. كلهام داغ شدهبود، از مطالب كتاب، از نامردمیهائی كه به سردارملی رفتهبو، از تیری که درباغ اتابك به او زده بودند و البته از تنهائی هم. زده بودم بیرون. تصادفی حمید را دیدم. هوس خرید صفحه آهنگ ترکی آرشین مالآلان و کرده بودم آن هم درسـرزمین آغاسی و آهنگهای عربی یا غربی. بههر نوارفروشی مراجعه كردیم، با نگاهِ عاقل اندرسـفیهِ فروشـندهاش مواجه شدیم كه داد میزد:
عامو! اینجا ابادانه نه تبریز!
و صدای كركنندهِی آهنگ:
دخترآبادانی! چه خوبی و مامانی که از بلند گوی مغازهی کناری بلند بود، مهر تأییدی بود به اظهاریهی صاحب مغازه، كه من كجراهه رفتهام. و یاد شعر سعدی افتادم و آن را برای حمید زمزمه کردم.
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی / این ره که تو میروی به ترکستان است.
تلاشمان که برای یافتن نوار تركی بیثمر ماند، هریك راهی خانهی خویش شدیم. فردا صبحاش آقای حسین سکوت، همشهریام که رانندهی اداره هم بود، برای بردنم به سرکار آمد و پرسید:
آقا دیشب متوجه صدای آژیرهای آمبولانسها شدید؟
جوابم منفی بود.
و او خبر آتش سوزی سینما ركس و سوختن تمامی تماشاچیاناش را بمن داد.
سراغ كشكولی را گرفتم. همان همکاری که با نامزدش توی صف خرید بلیت ایستاده بود گرفتم.
گفت برادر بزرگش دارد دیوانه میشود.
راهی اداره شدیم. در صحن اداره قیامتی برپا بود. حمید پیش آمد و گفت:
آقا این بار هم مفتكی جان بدر بردیم!
پینوشت:
این نوشته در گذشته در سایت زنده رود بخش شده است. البته کمی دستکاریاش کردهام.
از قلم روان و کلمات شیرنتان بر می آید اهل دل هستید. بیشتر با هم آشنا شویم. ضمنا من سردبیرهفته نامه یادگاری آبادان هستم.
پاسخ:
سپاس از مهرت و آبادان یادش بخیر!
عمو اروند
سلاممممممممممممممممممم
بر گرامی پدر بزرگ
منتظریم دیدار تازه شود ان شاءا…
سلام علیکم عامو اروند
ان شا اله که خوش وخرّم وشاد باشید
یادمه تا همین چند سال پیش نیز گروههای تندرو سردر سینماها را به آتش میکشیدند.ایام اکران فیلم (آدم برفی) بود که اکبرعبدی نقش خانمی را بازی میکرد.چه کسی پاسخگوی ست اگر به آخرت معتقدند
در حال حاضر نیز سینماهای آبادان وخرمشهر وکلا خوزستان مخروبه و تعطیل و ورشکسته اند شبکه سه گزارش نگران کننده ای در این موضوع داشت سایت تابناک نیز گزارش مصوری از رکود سینماهای تهران منتشر کرده بود ..
ما از انگلیس وانگلیسی می نالیم اما اکثر اووقات جنایتی که ما به اصطلاح ایرانیان بر یکدیگر روا داشته اند از جنایات جنگیز وهیتلر سبوعانه تر ست..
بابت راهنمایی تان ممنون .درباره سرو کردن گمنه دچار شک وابهام شده بودم که مبادا منظور رنگینک بوده باشد که اغلب با شکل های جورواجور تزیین میشه ..
حق یارتان
سلام. خوش به حالتون كه وبلاگتون بازه و هر كسي كه بخواد ميتونه بياد و بره. وبلاگ من كه خيلي وقته خاموش شده. البته اول اينا درش رو بستن و منم چون ديدم ديگه نه كسي مياد و نه كسي ميره، چراغش رو موقتا خاموش كردم. ولي وبلاگ بست است و هيچ راهي براي پست مطلب نداري انگار كه زبون آدم بريده شده…