ا نفاوت قطار دودی لِنّاکَتّن Lennakatten با قطار دودی ریـتهران، همان تفاوت «ماه من و ماه گردون» بود و رفتاری که پدر با من کرد، هیچ وجه مشترکی با رفتار پدران سوئدی با فرزندانشان نداشت.
هدف پدر از سفر به شاهعبدالعظیم، انجام زیارت بود و کسب ثواب تا پشتوانهای باشد برای تضمین رفاه زندهگی پس از مرگ او. ازین رو هم بود که او توجهی به آرزوهای کودکانهی پسرش نداشت.

تابلوی نشاندهندهی مسیر قطارها
شوق بهشت و ترس بسیار از جهنم، همهی وجود او فراگرفته بود علیرغم آن نه طمع بمالی کسی نداشت و نه چشم بناموس دیگران. اما پدران سوئدی، در پی برآورد خواستهای کودکانهیِ کودکانشان بودند و آشناکردن آنان با زندگی زمینی تا رنجی را که پدرانشان برای بنیاد جامعهی مرفه و سالم کنونی بردهاند به آنا بنمایایند تا آنان قدر رفاه اقتصادی موجود را بدانند و بدانند که رفاه مالیـجانی کنونی نعمتی آسمانی نیست که حاصل دسترنج آباء و اجداد آنان است و اگر بخواهند در رفاه و آسایش بمانند باید قدر بدانند و در نگهداشت میراث پدران خویش کوشا باشند. در واقع این سفر یک نوع گردش علمی بود، مقولهای که در فرهنگ ما جهان سومیها جایی برای عرض وجود، ندارد. مگر نه اینکه احمدینژاد، نابغهی قرن و هم فکر رهبر معظم انقلاب فرمود:
پول نفت پول امام زمان است و آن را نباید با پول خودی مخلوط که برکتش برود!
مامور کنترل بلیت
حال غایط مقصود پول چیست، معلوم نیست.
غرضام از بیان این مسائل نقد رفتار پدر نیست که او انسان فرهیختهای بود بل نقد شناخت او از واقعیات است.
خود قطاردودی، مسیر حرکت آن و ایستگاههای بین راهی، همه بهمان شکل اولیهاش نگهداری و بازسازی شده بود. سیستم هدایت قطار و ارتباطات همان شیوهی گذشته بود، تلفنهای هندلیو مکالمات تلفنی و تلگرافی را سیمهای سوار بر تیرهای چوبی که بموازات خط آهن کشیده شده بود، صورت میگرفت. شیوهی آبگیری مخزن بخار را بهمان شکل اولیه حفط شده بود و حرارت لازم برای تبخیر آب و چرخاندن موتور از سوخت زغال سنگ حاصل میشد. حتا چراغهای روشنائی داخل واگونها هم نفتسوز بود اگرچه بدلیل روشنی هوا نیازی به روشن کردن آنها نشد.
با حرکت قطار، نیکلاس چون پدران دیگر، دست فیلیپ/ کاوه یعنی پسرش را گرفت و کوپه را ترک کرد تا همه چیز را برای فرزندش آنچنان که بودهاست، بازگو کند.
قرار نبود ما تمام مسیر قطاردودی را به پیمائیم. لذا در Marielund پیاده شدیم. قطاردودی به سفر خود ادامه داد تا مسافرانش را به Lennakatten برساند. ما سه ساعتی تا برگشت آن وقت داشتیم. مسافرین با کودکانشان میان دشت پراکنده شدند. ده ماریلوند که در کنار دریاچهی زیبایی قرار دارد جز ایستگاه راهآهن جایی برای دیدن نداشت. گیشهای نقش رستوران یا ناهارخوری را داشت با غذاهای محلی. در کنار گیشه زیر آسمان باز چیزکی خوردیم که بارانکی آغاز شد. بسالن مسافری پناه بردیم. تلفنهای هندلی از پشت پنجره خودنمایی میکرد. عکسی از آنها گرفتم که بدلیل تاریکی درون اتاق و انعکاس برق فلش در شیشهی پنجره، عکس جالبی نشد. وارد دفتر شدیم. متصدی دفتر با روئی گشاده پیش آمد و ما را به دیدن دستگاههای ارتباطی و تابلویی که وضعیت حرکت قطارها را نشان میداد، دعوت کرد. بعد توضیح داد که تمام سرویسهای خدماتی بهمان سبک سابق کار میکند و هرگز برای ایجاد ارتباط از وسیلههای مدرن مانند موبایل و اینترنت استفاده نمیکنند.
مری لوند
جالب این بود که همهی این کارها توسط افراد داوطلبی انجام میشود که در مقابل کاری که انجام میدهند مزدی دریافت نمیکنند. پولی که بابت بلیت گرفته میشود صرف بخشی از هزینههای نگهداری موزه میگردد. اما آنچه موجب ماندگاری قطاردودی است همت اعضای انجمن است که داوطلبانه و عاشقانه با صرف اوقات بیکاری خویش انجمن را سر پا نگه میدارند. بیشتر آنان نیز زنان و مردان بازنشسته هستند.
راستی کسی از قطاردودی تهرانـری خبری دارد؟ چه شد که مقامات مسول کشوری ما تصمیم به تخریب آن بنای زیبا گرفتند؟ چرا کسی اعتراض نکرد؟ آیا کار پدران ما ارج و قربتی نداشته است؟

آبگیری

گیشهی فروش غذا

ایستگاه مریلند
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟