با خواندن این خبر بیاد روزهای انتخابات ریاست جمهوری افتادم، در دو سال اندی پیش که احمدینژاد را از صندوقها بیرون آوردند و صحبتهای آقای هاشمی رفسنجانی و گلایهی ایشان و شکایت به خدا بردنشان. البته ما هم عصبانی بودیم ولی شکایت به خدا نبردیم.حالا میبینم که برادر کوچکترشان راهی دیگر برگزیدهاند و شکایت به زمینییان میکنند.بیاد دوران جوانیم افتادم، آنگاه که بخشدار خورموج بودم و گفتوگویم با زندهیاد صالح احمدی که از خوانین خورموج بود و بازنشستهی وزارت کشور. سالیانی نیز بخشداری را خورموج را کرده بود، با همان رسم و رسوم خانی. هرازگاهی بدیار من میآمد، کارمندان قلیانی برایش چاق میکردند و چائی برایش میآوردند.مینشستیم و او از تجربههایش برایم میگفت و اتفاقاتی که در آن دوران برایش پیش آمده بود. روزی گفت:یک بار استاندار فارس به بازدید خورموج آمد. من بخشدار اینجا بود. کیا بیائی داشت. از کمرش هفتتیری آویزان بود( آن زمان بوشهر جزء استان فارس بود) فرمانده لشگر پشت سرش راه میرفت. نه از بخشداری خوشش آمد و نه از بخشدارش. مرا در جا منتظر خدمت کرد. منتظر خدمت یعنی محروم از همهی مزایا. پس از مدتی راهی شیراز شدم. کسی را نداشتم که واسطهام شود و سفارشم را به او کند. هر روز صبح به استانداری میرفتم. جلوی دفترش میایستادم. استاندار که میآمد، مودب میایستادم و سلامش میکردم. او جوابی به سلامم نمیداد. ولی من همانجا میایستادم تا ظهر شود. همینکه استاندار از ساختمان بیرون میآمد سلامی دیگر به او میکردم.این کار مدتی ادامه پیدا کرد. روزی یکی از کارمندان استانداری بسراغم آمد و علت حضورم را در استانداری سوال کرد.داستانم را برایش گفتم. پرسید:کسی را میشناسی که سفارشت را به استاندار به کند؟گفتم:نه، من فقط خدا را دارم.طرف گفت: پارتیات خیلی ضعیف است. دنبال یک نفر زمینی بگرد.این بگفت و به سر کارش برگشت. ایستادن من در جلوی دفتر کار استاندار ادامه پیدا کرد. خانهی استاندار در همان باغ بود. روزی خانمش که متوجه علافی من شده بود، توسط نوکرش مرا خواست و از درد دلم آگاه شد. جریان کارم را برای او شرح دادم. سری تکان داد و رفت داخل.مدتی سپری شد. به همان کارمند برخورد کردم. پرسید:آخر کسی را در روی زمین یافتی یا نه؟گفتم:چندی پیش خانم استاندار صدایم کرد و دلیل اینجا ایستادنم را پرسید. کارمند استانداری سری تکان و داد و گفت:خوب شد. کارت درست میشود. حالا جز خدا در آن بالاها کسی را هم روی زمین داری که دلش برایت بسوزد و با استاندار هم آشناست.مدتی طول نکشید که استاندار مرا به دفترش احضار کرد و کارم درست شد. گویا آیتاله رفسنجانی نیز پی بردهاند که حامی ایشان نیز باید زمینی باشد و برای پیروزی در انتخابات شکایت به خدا بردن کافی نیست. خدا سرش شلوغ است. همهی آیتاللهها به خدا شکایت میبرند اعم از خودیها و غیر خودیها.دعا کنیم که همه زمینی شوند.
پن
دوستانی مرا به بازی هفت ترانه دعوت کردهاند. مطلبی نوشتهام، بروی چشم هر چند این نوع بازیها را ویژهی جوانان میشمارم نه من پیر مرد.
ولی با خواندن مصاحبهی مذکور بالا، یاد ضابطهی الاهم فیالاهم افتادم.
پن
دوستانی مرا به بازی هفت ترانه دعوت کردهاند. مطلبی نوشتهام، بروی چشم هر چند این نوع بازیها را ویژهی جوانان میشمارم نه من پیر مرد.
ولی با خواندن مصاحبهی مذکور بالا، یاد ضابطهی الاهم فیالاهم افتادم.
رفسنجانی اگر شکایت داشته باشد، پس وای به حال بقیه مردم!
خنده دار است شکایت کردن رفسنجانی به خدا و البته جالب هم هست!
خیلی حرفها در همین یک جمله (شکایت رفسنجانی به خدا) نهفته است!
دوستی داریم به شوخی میگوید: خداوند انشاءالله همه ی ما را از بهشت نجات دهد.
و من در تکمیل این حرفش میگویم بهشتی که احمدی نژاد ادعایش را میکند، یعنی ایران!
آخر این چه بهشتیست که رییس مجمع تشخیص مصلحت نظامش در آن شاکیست و شکایت را به نزد خدا میبرد؟!
شکایت رفسنجانی شکایت از نفس خویش است که او سهم بزرگی در ایجاد انحصارها، بگیر و به بندها و کشارهای دگراندیشان دارد. شکایت او شکایت از نبود عدالت و جامعهی قانونسالار نیست. شکایت از محدود شدن قدرت اوست. البته او و احمدینژاد دو قطب مخالفند و قابل مقایسه با هم نیستند. او کمی زمینی شده است اما این دومی هنوز میانهی زمین و هوا معلق است.
[…] به یک دختر ۱۶ ساله تجاوز کرده و او را کشته. چرا؟ ۶- “کاش همه زمینی بودیم” را حتما بخوانید. در بخشی از آن نوشته است: […]