چندی پیش ایمیلی از سایت Spokeoدریافت داشتم با این عنوان «۹۲ نفر از دوستان تو بروز شدهاند».
ایمیل را باز کردم. نامهائی آشنا در میانهی آن بود اما نام دوستی را نیافتم. بر خلاف رسم و عادت ما ایرانیها که همکار، بچه محل و حتا در و همسایهها را دوست خود میدانیم، سوئدیها مصرانه در این باورند که دوست همان آشنا نیست. روزی از یکی از همکاران سوئدیام پرسیدم:
به نظر تو فرق میان دوست و آشنا چیست؟
طرف نگاهی بمن کرد و گفت:
خب معلومه! در خانهی دوست، بدون نگرانی از دلخوری صاحبخانه، در یخچالاش را باز میکنی و هرچه دلت خواست از آن تو میبرداری. اما در خانهی آشنا هرگز به خودت اجازهی چنین کاری را نمیدهی.
خوب که فکر کردم دیدم حق با او است و اکثریت آنانی که من آنها را دوست مینامم به واقع آشنای من هستند.
باری! چون نام سایت برایم آشنا بود، وارد آن شدم. نگاهی به محتوای آن کردم. یادم آمد مدتی پیش یکی از خوانندهگان وبلاگم که هر از گاهی هم چتی با هم میکردیم، مرا به عضویت در سایت دعوت کرده بود.
دیری نگذشت که از آشنای دیگری دعوتنامهی مشابهی دریافت کردم. این آشنا، دوست بود بهمان تفسیر سوئدی و دریغ که دیگر در میان ما نیست. جریان کار Spokeo را از او پرسیدم. از موضوع کاملن پرت بود. او را نیز «دوستی» بدان جا فرا خوانده بود و او هم ندانسته و نشناخته و از روی رودربایستی، به آشنای خود جواب مثبت داده بود.
یادم نیست کی و چطور عضو Spokeo شدم. اما موضوع عضویت در Spokeo فراموشم شده بود که ایمیل بالا رسید.
لاگاین Logg in کردم. Pass Word اشتباه بود. پسوردی جدید گرفتم. متوجه شدم که تمامی دوست و آشنای جیمیلی خودم را به عضویت در آن سایت لعنتی دعوت کردهام.
چه اشتباهی!
حسابم را در آن سایت بستم.
فردای آن روز، ایمیلی از دوستی «گمکردهشده»بدستم رسید بدین مضمون:
HAPPY NEW YEAR TO YOU AND YOUR FAMILY,
WE ARE STILL HERE .
I HOPE NEW YEAR WILL GET US CLOSER .THANKS
نامه از دوستی قدیم بود با همان تفسیر سوئدیاش، حتا با چاشنی بیشتر.
زمانی با هم خیلی نزدیک بودیم. مرتب به هم سر میزدنیم. روزی زن خانواده با تنها پسرشان، راهی فرنگ شد برای شرکت در عروسی خواهرش. بعد بدلیلی سر از آمریکا در آورد و در آنجا ماندگار شد. دوران فراغ طولانی شد. بگمانم هفت هشت سالی کشید تا آن دوست به خانوادهاش پیوست.
بیست و چند سالی است از آن روز میگذرد و ما همدیگر را ندیدهایم. زمانی با هم ارتباطی داشتیم، گاهی نامهای مینوشتم و زمانی بهم زنگی میزدیم. اما رابطه بیجهت قطع شد. یکبار مرگ دائیاش را بهانه کردم، تسلیتی گفتم اما:
از دل برود هر آن که از دیده برفت. دو سه نوروزی گذشت اما نوروز ما را بهم نزدیکتر نکند چنانکه او در تبریک نوروزیاش آرزو کرده بود.
اما اشتباه کذایی چند روز پیش، دوباره تکرار شد. منتها این بار سایت Badoo بود که گرفتاری ایجاد نمود.
یادش بخیر اولین معلم کامپیوتر ما که گفت:
این جعبه عقلی ندارد. احمق است.
اما همکارم گفتهی او را باور نداشت و گفت:
این مائیم که آن را اداره میکنیم. چشم و گوش ماست که باید باز باشد و الا نتیجهی دلخواه حاصلمان نمیشود.
اما چشم و گوش من/ما کی باز بوده که حالا باز باشد.
اگر باز بود که دچار این حکومت نمیشدم/ نمیشدیم. نامردمانی که به قول سعدی:
سنگ را بسته و سگ را آزاد ساخته.
مگر هشدار فرمانده پلیس حکومت را در مورد آمادهگی برای زدن و کشتن دگراندیشان در روز قدس نشنیدید؟
روز قدس!
سلام علیکم عامو اروند
احوال شریف؟ سلامتین ان شا اله
بنظرم ازماست که برماست
کودتای 28 مرداد 32 همون زاهدی ها و ..البته توطئه انگلیس و امریکا ..
عرضم به حضورتان که در منطقه دشتی و دیر اینروزا بحث های سخیفی دربین است .باورنمی کنید!
خاطر شریفتان هست زمانیکه بخشدار خورموج بوده اید یک کوهی درقسمت جاشَک هست معروف به (کوه نمک جاشک) تابستان وزمستان کوه سفید از دور نمایان است .فرضا اگر از تبریز یا مناطق دوردست هموطنی در فصل زمستان مثلا دی ماه سفر کند به منطقه جاشک وبرای اولین بار کوه جاشک را ببیند با خودش میگوید عجب کوه جنوب هم برف می گیره!!! ..
حالا یک بحث سخیفی درگرفته بین بندر دیریها ودشتیها که این کوه نمک مال کیه!!!!!!!!!!!!!!
کوه نمک جاشک که عُمریه کسی سراغی ازش نگرفته تبدیل شده به موضوع استراتژیک !!!!
انگار که تمام مشکلات مردم حل شده مانده همین بحث!
البته عده ای از آگاهان می گویند که دستهایی برای ایجاد تفرقه بین مردم دشتی ودیُر در کارند!
و به این اختلاف دامن میزنند.
نظرم میرسه جنابعالی لطف بفرما یند وارد بحث این بندگون خدا شد و با تجربیات مدیریتی که از قدیم الایام در منطقه دشتی ودیر دار ند نظر قاطعی اظهار وابراز فرمایند.مطمئنم که مورد استقبال واقع شده و موثر است.
اینهم آدرس بحث:http://www.mjgharibi.blogfa.com/
سلام عامو!
این بحثها از دوران دور تاریخی میان جوامع همسایه وجود داشته است. کار انگلیسیها هم نیست که کار جهل است و نبود دموکراسی.
زمانی که گاز جم کشف شد، بوی پول گاز دیریها و کنگانیها را بجان هم انداخت. بخصوص که دولت وقت هم بدون توجه باین واقعیت که جم در تقسیمات کشوری بخشی از دیر است، منطقهی گازی را گاز کنگان نامید و تابلویی با همین عنوان در سر راه جم نصب کرد. و دعوا شروع شد. امروز دیریها تابلو را میکنند و تابلوی گاز دیر را بجای آن نصب میکردند و فردا نوبت پاتک کنگانیها بود.
نهایت آن شد که دولت میخواست. گاز به بهره نشست ولی حاصلش آن شد که خود میبینی و میدانی!
پدر وقتی از دیوانگیهای من خسته میشد میگفت:
خداوند عقلی به تو بدهد و ثروتی بمن!
اما نه من عاقل شدم و نه پدر ثروتمند شد.
سلام علیکم عامو اروند
عیدشما هم مبارکباد
در اختلاف دیر وکنگان بالاخره کنگانیها حاکم شدند ومدتی هم تابلو به اسم کنگان بود!1 ملاحظه فرمودید عرض کردم تابلو!!!
نه خبری از گاز برای کنگن بود ونه برای دیر !!فقط صحب تابلوی خشک وخالی بودند!! اما همین تابلورو هم مدتی بعد ازشون گرفتند !1
اهالی جم معترض شدند که این پالایشگاه در ولایت جم است وباید بنام ما جمیها باشد وپیگری و…بالاخره به اسم جم تابلو نوشتند!!!
ممنون از حضورتان